تا حالا شنیدید که میگن وقتی داری میمیری تمام عمرت در عرض چند ثانیه از جلو چشمات میگذره؟
منم شنیده بودم ولی هیچ وقت باورش نکرده بودم، یعنی شایدم باور داشتم، ولی هیچوقت بهش فکر نکرده بودم، تا اینکه چند لحظهی پیش، یه ماشین با سرعت بهم برخورد و منو نقش زمین کرد.
بعد از تصادف با ماشین، وقتی نقش زمین شدم، میتونستم خونی که از سرم باز شده و روی زمین جاری میشه ببینم، ولی بعد چند لحظه تمام زندگیم از جلوی چشمام رد شد و توجه منو به خودش جلب کرد.
همیشه از خودم سؤال میپرسیدم که چه کسی خوبه و چه کسی بد. هیچوقت هم به نتیجه نمیرسیدم. شاید با خودتون بگید حتماً خیلی ساده ست، آدمای بد…آدمایی هستن که مث تو فیلما آدم میکشن و دزدی و تجاوز میکنن و.. .از اون طرف هم آدمای خوب یه سری افرادی هستن مثل من و شما…
فقط اینجا چند تا سوال پیش میاد…
وقتی امید به زندگی رو از یه بچه یا یه جوون بگیری مگه قاتل نیستی؟
یا زمانی پولی که براش تلاش نکردی ولی چون بهش دسترسی داری، میذاری تو جیبت دزد نیستی؟
یا زمانی که به یه نفر میگی دوست دارم ولی دروغ گفتی، مگه به احساساتش تجاوز نکردی؟
شاید با خودتون دارید میگید این دیگه چی میگه واس خودش… حق هم دارید… من چیکار به این چیزا دارم. اصلا من کی باشم که تو این وضعیت از این حرفای فلسفی بزنم. کل زندگیم از جلو چشمم گذشته و تا چند لحظه دیگه هم احتمالاً میمیرم.
ولی…
یه چیزی رو میدونید… خیلی از مردم، بهشت و جهنم رو قبول دارن. حتی منم قبول داشتم؛ ولی خب تا تونستم، خودمو زدم به فراموشی تا کارایی که دوس دارمو انجام بدم.
این لحظه مهمترین چیزی که ذهنمو مشغول کرده؛ همین بهشت و جهنمه…
واقعاً قراره من کجا برم؟!
همین الان زندگیم از جلو چشمام رد شد و من تمام کارامو دوباره دیدم. خیلی از کارای خوب انجام دادم که از دیدنشون حال کردم و به خودم افتخار کردم؛ ولی از اون طرف یه سری کارایی کردم که واقعا اون زمان فکر نمیکردم اینقدر بد باشن…
از خودم راضی نیستم. نمیدونم چرا ولی حس میکنم کارای بدم بیشتر بودن.
هر چقدر که سنم بیشتر شد،کارای بدم هم بیشتر شد.
چند لحظه پیش، وقتی خودمو و کارهای این اواخرو دیدم؛ حتی خودم هم نمیتونستم تحمل کنم.
بین تمام روزهایی که زندگی کردم، امروز بیشتر از همه یادمه؛ و امروز من بدترین آدم دوران زندگی سی سالهم بودم.
الان حتماً یه سوال ذهنتون رو مشغول کرده؛ اینکه چرا این نمیمیره. چند دقیقه گذشت از تصادفش و همینجور داره روده درازی میکنه!
باید بگم احتمالاً واسه شما چند دقیقه گذشته ولی برای من زمان خیلی داره کند میگذره.
خوبی این کند گذشتن زمان اینه که میتونم یکم بیشتر با شما صحبت کنم…بدیش هم اینه که کمر و گردنم خیلی درد میکنه؛ و متاسفانه لحظه به لحظه دارم بیشتر حسش میکنم… مرگ رو میگم.
هیچوقت فکرشم نمیکردم که بر اثر تصادف با یه ماشین، اونم کف خیابونی که پنج ساله دارم ازش رد میشم تا از محل کارم به ماشینم برسم و برگردم خونه بمیرم.
در حقیقت اصلاً فکرشم نمیکردم که توی این سن…
بیخیال… حالا که شده…
بذار بیشتر از این کشش ندم و قبل اینکه نتیجه آیندهی نامعلومم مشخص بشه، اتفاقات امروزم رو حداقل تعریف کنم.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.