– برای لحظهای ایستادم و دستهایم را دورم حلقه كردم تا از لرزش بدنم كم شود.
نمیدانم كابوس میدیدم یا نه …
اما با هر قدمی كه برمیداشتم، گوشهی تاریك قلبم، برروی سنگفرشهای رنگی خیابان ردی تیره از خود برجای میگذاشت.
از آسمان گرفته كه هرازگاهی غرش میكرد، خاكستر میبارید و هر دانهاش كه فرود میآمد، گلهای بنفشهی حاشیهی خیابان، پرندگان روی شاخههای درختان و چهرهی شاداب مردم شهر را بیجان و یخزده میكرد!
حس میكردم در من، زمستانی بیرونق در حال رشد است كه بر همه چیز چنگ میاندازد و به رنگ خود درمیآورد …
زمستانی كه درختان خشك و بیشاخ وبرگش، چنان از شدت سرما یخ زده بودند، كه گویی دیگر امیدی به آمدن بهاری زیبا نداشتند!
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.